سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کتاب نخستین نوشته شده است : ای پسرآدم! رایگان یاد ده؛ همان گونه که رایگان یاد گرفتی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 61  بازدید دیروز: 1   کل بازدیدها: 61239
 
کانون هنرهای تجسمی و صنایع دستی دانشگاه یزد
 
پوستر
نویسنده: سمیه رحیمی(جمعه 88/11/9 ساعت 3:8 عصر)


نظرات دیگران ( )

دانشجو در ملل مختلف
نویسنده: سمیه رحیمی(چهارشنبه 88/10/30 ساعت 11:3 عصر)

ژاپن: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد! 

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقلویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود! 

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند! 

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروش

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!

گینه بی صاحاب!!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جز جگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!



نظرات دیگران ( )

دانشجو و دانشگاه به روایت مار و پله ...
نویسنده: سمیه رحیمی(چهارشنبه 88/10/30 ساعت 10:31 عصر)
دانشجو و دانشگاه به روایت مار و پله ...




نظرات دیگران ( )

مناجات خوابگاهی
نویسنده: سمیه رحیمی(چهارشنبه 88/10/30 ساعت 10:19 عصر)


منت خوابگاه را ـ قل و شر ـ که نبودنش موجب نیاز است
و وجودش مساله‌ساز. هر نفری که بدانجا رود در قید حیات است و چون به در آید نزدیک
ممات. چون در هر اتاق ده نفر موجود است و بر هر پنجره‌ای تخته‌ای واجب
.

بنده همان به که ز قحطی جا روی به رهن یک اتاق آورد

لیک بفهمد اگر این را رئیس بر سر او چوب و چماق آورد

فریاد پیچ بی‌ملاحظه‌اش همه را رسیده و بانگ تلفن
لحظه به لحظه‌اش همه جا کشیده. شب‌ها بعد از ساعت هفت احدی را رخصت ورود ندهند و
دانشجوی تأخیری را در اولین فرصت به حراست هدایت کنند
.

ای عزیز که با کمی تأخیر قصد رفتن به خوابگه داری

از نگهبان چگونه بگریزی تو که تنها همین گنه داری

گربه‌های بسیار را گفته که بساط تعقیب دانشجو
بگسترانند و جیرجیرک‌های بی‌شمار را فرموده که شب تا صبح آواز بخوانند. بساط ورزش
صبحگاهی به جای کپسول‌های گاز فراهم آورده و برای مطالعه چهارصد دانشجو اتاقی چون
لانه گنجشک مهیا ساخته. دانشجوی فعال را در اثر شلوغی به دیوانه‌ای بدحال تبدیل
کرده و اتاق تلویزیون به جهت حضور پوست تخمه تعطیل
.

ابر و با د و مه و خورشید و فلک در کارند همه لیسانسه‌ها
پس ز چه رو بیکارند؟

در خبر است که از سرور خادمان و مهتر مستخدمان و گروهی
سوخته دل از جمع خودمان که هر گروه یک نفر از دانشجویان بخت برگشته پریشان حال به
جانب یخچال روی آورد که جرعه آبی بخورد، دریابد که رندان آخرین بقایای مرغ و ماهی
سردخانه را ربوده و به جای آن روی برفک‌ها واژه ویژه "زرشک" را حک نموده‌اند.
یک روز تأمل ترم‌های گذشته می‌کردم و حسرت درس‌های ناخوانده می‌خوردم و صحن سیمای
خویش به آب مژگان می‌شستم و بهر غیبت از کلاس بهانه می‌جستم و اندوه دیرینه در عمق
جان می‌نهفتم و این بیت‌ها مناسب حال خود می‌گفتم
:

هر دم از عمر می‌رود نفسی از رفیقان ما نمانده کسی

ای که شش ترم رفت و در خوابی مگر این ترم هفت دریابی

یاد
آن ثبت نام غوغایی خلق حیران برای امضایی

یک
نفر در اتاق رایانه از شلوغی شدست دیوانه

دیگری بهر وام تحصیلی پر نموده سه فرم تحصیلی

وان دگر از برای شهریه جیب خود را نموده تخلیه

بگذر از خرید کفش و لباس تا که شاید کند دو واحد پاس

یک
نفر در فغان ز نرخ کتاب دیگری از نخواندنش بی‌تاب

یک
نفر در شلوغی سرویس از عرق گشته تا گریبان خیس

وان دگر شام سلف تا خورده شده زار و نزار و پژمرده

در شب امتحان که کتلت و ماست تا سحرگه میانشان دعواست

هر دو همچون دوای خواب آور برده هوش و حواس ما از سر

درس، سختست و مدرک امروز عالی را نموده خوش پاسوز

ای که دل بسته‌ای به این مدرک فکر فردا نکرده‌ای بی‌شک

رنج شغل و معاش در راه است عالمی زین قضیه آگاه است

 

بعد از تأمل این معنی، مصلحت آن دیدم که برای بقای
ذات و ادامه حیات چاره‌ای بجویم و بهر مدرک خویش کوزه‌واره‌ای بیابم و جامه فارغ‌التحصیلان
آشفته حال بپوشم تا به مدد آن در سایه مدرک خویش آبی زلال بنوشم



نظرات دیگران ( )

خوشنویسی در ژاپن با قلم نی ایرانی
نویسنده: سمیه رحیمی(پنج شنبه 88/10/17 ساعت 2:46 عصر)

خوشنویسی از هنرهای دیرین،
بالنده و ارزنده ژاپن است، و آئینه ذوق و زیبایی دوستی   مردم سرزمین آفتاب. نقش
گرم و چشم نوازواژگان که با پیچش و چرخش چالاک و هنر آفرین   قلم مو بر برگ کاغذ می
نشیند، و ارج و قدری که این هنر سخنگوی نزد اهل معرفت ونیز   عامه مردم دارد، در
این سوی شرق هم والا و تابناک و از ارزشهای فرهنگ و ادب است، و   برابر نهاد آن با
خوشنویسی فارسی نموداری از همسویی هنر ایران و ژاپن. 
 خوشنویسی فارسی بیشتر به خط نستعلیق است، و خطنگاری ژاپنی به سبک
های گونا گون   و بیشتر به شیوه سو»شوSosho    که انحناهای هنرمندانه آن به خط
شکسته فارسی می ماند-    هر چند که در خوشنویسی ژاپنی قلم مو در کار است. 
 چند سالی پیش نمایشگاهی در ناحیه کانسای گستره اوساکا - کیوتو -
کوبه - نارا   برگزار شد که نمونه هایی از آثار خوشنویسی فارسی را با چند قطعه
خوشنویسی ژاپنی که   با قلم نی نگاشته شده بود به معرض دید هنردوستان گذاشت. آقای مون   چو ابداع کننده این شیوه و خطاط قطعه های موصوف به شرح و بیان
تاریخچه کار هنریش نشست. او گفت   که حدود هفت دهه پیش در ایالت نارا به دنیا آمده و
از کوچکی با قلم مو، به شیوه   خوشنویسی ژاپنی، خطاطی می کرده و ذوق وچیره دستی خود
را در این هنر پرورش می داده   است، اما شیوه رایج خوشنویسی ژاپنی و مکتب های
شناخته شده آن مانند مکتب"هانانو "  و مکتب "اوچانو" (که از استادان صاحب سبک این
هنر نام گرفته اند)، با پایبندی که   به اصول و قواعد قدیم و یکنواختی ای که دارند،
راضیش نساخته و در پی ابداعی در این   عرصه بوده است، و می خواسته تا طرحی نو در
اندازد. به این انگیزه، از بست سالی   پیش راهیابی تازه برای خطاطی، مثلا با برگ
گیاه یا شاخه درخت، آزموده و سرانجام   دریافته که نی که در خوشنویسی فارسی هم
هنرآفرینی دارد بهترین وسیله نشان دادن   افسون تصویری کلام بر کاغذ است. پس با
کوشش فراوان و تجربه های پی در پی توانسته   است با تراشیدن و به هم پیوستن قطعه
های نی، و تعبیه شیارهایی بر جدار بیرونی آن   قلم هایی بسازد که مرکب را بر سر
نگهمیدارد، و با پیچ و تاب موزون و چرخش خوش خرام   بر صفحه کاغذ نقش هایی جاندار و
زیبا از خوشنویسی ژاپنی به شیوه ای تازه می آفریند.   در سال 1992 م.که تلاش او در این کار به توفیق انجامید، "چوکوسای"
را تخلص هنری   خود برگزید.   این نام مرکب با واژه ای که معنی نی یا خیزران  
داردساخته شده است. "تاکه" یا نی در ژاپن و نزد ژاپنیان بسی پرارج است، و به  
راههای گوناگون در زندگی ژاپنی به کار می آید. از چوب های کوچک غذاخوری (در ژاپنی، 
" هاشی") گرفته تا ستون عمارتهای زیبای ژاپنی و پایه پلهای زیبا و نفیس را از "تاکه
"  می سازند، و جوانه خیزران که "تاکه - نو - کو" خوانده می شود و در بهار بار می
آید   در آشپزی ژاپنی جای خاصی دارد. می توان گفت که زندگی ژاپنی بی نی و خیزران
لطف و   گیرایی اش را به اندازه بسیار از دست می دهد. این گیاه در ژاپن گونه های
فراوان   دارد، و در فصل سرما گل می دهد. 
 در خوشنویسی ژاپنی
با نی، قلم از چپ به راست می لغزد، و چرخش دایره وار آن بر    برگ کاغذ انحناهایی
زیبا و چشم نواز می نشاند.متون خوشنویسی ژاپنی بیشتر شعر کوتاه  ( " تانکا"، شعر
پنج بندی 31 هجایی، یا "هایکو"، شعر سه بندی 17 هجاتی) و واژگان   کلیدی مانند شادی،
امید، عشق، صفا، صدق، مهر و فضیلت است. آقای مون چو بیشتر   دوست دارد که کلمه
میچی، به معنی راه یا طریقت، را -که به نقش و نماهایی رازگونه و   هنرمندانه در می
آید - خوشنویسی کند; و شماری بسیار از قطعه های خطاطی شده با نی   او نقش این کلمه
ها یا ترکیب های بر ساخته از آن بر کاغذ است.  



نظرات دیگران ( )

نوک مدادم شکست..........
نویسنده: سمیه رحیمی(سه شنبه 88/10/15 ساعت 8:48 عصر)

آمدم نقطه بگذارم پایان خط و سطر بعدی را میزبان شوم اما نوک مدادم شکست ، به همین سادگی....

داشتم با شوق مشق می کردم تمام نارنجی ها را ، داشتم از برگهایی می گفتم که پاییزانه هایم بودند و من می خواستم که صدای خش خششان را به باد بسپارم تا برساند به گوش بید مجنونی که دیگر مجنون نیست، شاید عاشق شود باز.

اما نوک مدادم شکست.....

می خواستم سر سطر از خاطره ها بنویسم، از روزهای نزدیک مهربانی ، از تنهایی هایی که دور می شدند و لبخندهایی که حجم گریه ها را به بازی می گرفتند، اما شکست ، نوک مداد تازه تراشیده ام به همین سادگی.......

من برگی نکندم از دفتر بی خط روزگارم و نقشی نزدم از سیاهی، هرچه بود رنگین کمان بود ، سبز و نیلی و سرخ و من خوشبینانه در این باور که پس از هر باران، لبخند خدا رنگین کمانی می شود بر سپیدی دفتر نانوشته ی دل، اما وقتی دیگر قلمی نبود، کبود و زرد شد رنگین کمان خوشبینی ام

من صادقانه می دانستم نگاه خشن این شهر پر هیاهو را و سرم درد نمی گرفت از بوقهای مکرر بی دلیل ترافیک های شلوغ ، من دل می باختم به چراغهای روشن تک تک خانه ها و دعایم خوشبختی تمام کسانی بود که پاییز فصل شاعرانه هایشان بود ، خاطرات دفتر بی خط روزگارم خلاصه می شد در خنده های سرخوشانه ی دوستانم و نگاه نگران مادر و دلبستگی پدرانه ی مرد روزهای بارانی من و نهالی که جان می گرفت در میان نگاهم، اما بی دلیل شکست مداد تازه تراشیده ی من.....

شاید نباید سطر بعدی را می نوشتم ، شاید همین قدر خاطره بس بود ،همین اندازه لبخند ، همین اندازه سادگی ، شاید شکست تا بدانم نباید یک رنگ نوشت دفتر روزگار را ....

دفترم را بسته ام ، روزها می آیند و میروند ، لبخند می زنم و گه گاه خنده ای از ته دل سلولهایم را به وجد می آورد ، اشکهایم را بایگانی کرده ام مبادا دلشان بخواهد سرسره بازی کنند و آینه را مهمان می شوم هر روز صبح تا یادآور شود که در عمق چشمانم، میان کلبه ای که هیچ کس نمی بیند ،تنهایی پرده های بی رنگی را کنار زده و چشم دوخته به بی انتهایی روزها

سطر بعدی نانوشته ماند و من هنوز کلنجار می روم با ذهنی که نمی داند چرا نوک مداد تازه تراشیده ام شکست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

alt



نظرات دیگران ( )

بوم نقاشی
نویسنده: سمیه رحیمی(دوشنبه 88/10/14 ساعت 8:51 عصر)

بوم نقاشی را مقابلم گذارده ام و رنگ ها و قلم موها را مرتب چیده ام. امروز دلم می گوید نقاشی کن.

راستی مگر من نقاش هستم؟ بوم از کجا آورده ام؟ رنگ های را که نمی شناختم پس چگونه این همه رنگ زیبا را گرد آورده ام؟ آن یکی را ببین: چه لاجوردی زیبایی. آن یکی را که به رنگ شکوفه یاس می ماند و آن دیگری که به سرخی دانه های انار و آن یکی، وای چه بویی دارد بوی تن پروانه و آن یکی که بوی رنگین کمان دارد. مگر رنگ های نقاشی هم بو دارند؟

امروز مرا چه شده است؟ من کیستم؟  قلم در دست می گیرم و می کشم. طرحی از یک صورت. موها، لب ها، گونه ها، چشم ها، پیشانی، ابروها و مژه ها، خطوط خنده، بینی و... وای به گردن و گلو  رسیده ام. خدایا چگونه دستانم امروز چنین ماهرانه نقش می کشد؟  چگونه چنین تصویری زیبا و شگفت انگیز از قلم موی من جاری می شود؟

خدایا چرا با هر بار کشیده شدن قلم مو بر روی بوم، قلبم می لرزد و بیشتر می تپد؟ چرا هر لحظه عشق را بیشتراحساس  می کنم؟ چرا نقاشی من معطر است؟ چرا جان می گیرد؟ چرا به من لبخند می زند. من که بر لبان آنلبخندی  رسم نکردم.

امروز مرا چه شده است؟  این رنگ ها از کجا آمده است؟ این بوم از کجاست؟

اینک قلبم به لرزه افتاده است و تو در من جان گرفته ای.



نظرات دیگران ( )

کاریکاتور مشاهیر جهان
نویسنده: سمیه رحیمی(سه شنبه 88/10/8 ساعت 9:35 عصر)

http://tehran365.com/1388/mashahir/10.jpg
پیکاسو





http://tehran365.com/1388/mashahir/7.jpg
ارنست همینگوی



http://tehran365.com/1388/mashahir/6.jpg
آلبرت انیشتن


http://tehran365.com/1388/mashahir/4.jpg
چارلی چاپلین





نظرات دیگران ( )

نقش تو, دنیای تو
نویسنده: سمیه رحیمی(سه شنبه 88/10/8 ساعت 8:55 عصر)

فکر کن توی تمام زندگی ات به تو فقط یک بوم نقاشی سفید می دهند و یک سه پایه و یک 
عالمه رنگ...
فکر نکن "من که نقاشی بلد نیستم" یا "نقاشی ام خوب نیست" فکر کن از همه ی کارهای 
دنیا فقط یک نقاشی کردن را بلدی و می توانی هرچیزی را خوب نقاشی کنی...
فکر کن کسی که بوم و سه پایه و رنگ ها را دستت می دهد لبخند دلفریبی می زند و با 
مهربانی تمام می گوید:"همه اش مال توست...مال خود خودت...هرجور که می خواهی می 
توانی نقاشی کنی...رنگ ها را کنار هم بگذاری و هر منظره ای دوست داری را می توانی 
تصویر کنی...عجله نکن...چندین سال فرصت نقاشی کردن داری...انتخاب با توست..." 
تو چقدر خوشت می آید...چقدر از این لبخند و از لحن مهربان لذت می بری،چقدر دلت می 
خواهد قشنگ ترین تابلویی که می توانی را بکشی و بعد یک عمر نگاهش کنی و غرق آرامشش 
شوی...چند سال فکر می کنی...رنگ ها را نگاه می کنی،توی ذهنت بارها می کشی و تغییر 
می دهی و بالاخره نقاشی ات آماده است برای روی بوم آمدن...
قلم مو را تند تند حرکت می دهی...رنگ ها را مخلوط می کنی،رنگ های جدید درست می 
کنی،رنگ های روشن استفاده می کنی،منظره ی دوست داشتنی ای را می کشی که گاهی تضاد 
کوچکی قشنگ ترش می کند...هنوز تابلو تمام نشده کسانی می آیند و می ایستند دور و 
برت...بعضی ها قلم مو به دست و بعضی ها دست خالی...
یکی شان می آید جلو...کمی نقاشی ات را نگاه می کند،گوشه ای را نشانت می 
دهد:"آنجا...فکر نمی کنی کمی خطوطت را تیز کشیده ای؟" یک بار دیگر به نقاشی ات نگاه 
می کنی...راست می گوید،لبخند می زنی و تشکر می کنی،خطوط تیز را نرم تر می کشی...کس 
دیگری جلو می آید،قلم مو دستش است،قلمش را می آورد بالا...تو با حیرت نگاهش می 
کنی،قلمش را می کشد روی نقاشی تو! نقاشی ات را عوض می کند و می گوید:"حالا بهتر 
شد!" دوباره نگاهی به نقاشی می اندازی،نقش تازه به نظرت کمی بی قواره می آید،اما نه 
آنقدر که توی چشم بزند...به نقاشی ات ادامه می دهی،کس دیگری جلو می آید،او هم قلم 
مو دستش است،جلویش می ایستی،اخم می کنی و می گویی:"این نقاشی من است..." چپ چپ 
نگاهت می کند و به تمسخر می گوید:"تو هنوز نقاش نیستی...بلد نیستی چطور باید درست 
نقاشی بکشی!" تو را کنار می زند و نقش خودش را روی بوم می کشد،بعد عقب می ایستد و 
می گوید:"حالا بیشتر به اصل ماجرا نزدیک است..." 
بعد هم راهش را می گیرد و می رود...احساس می کنی هیچ چیز نقش جدید شبیه اصل ماجرایت 
نیست،قبل از آنکه به خودت بیایی یک لشکر قلم مو به دست می ریزند پای بوم تو...نقاشی 
را عوض می کنند،خط های جدید می کشند،رنگ های جدید درست می کنند...تو می دوی سمت بوم 
نقاشی،سعی می کنی کنارشان بزنی اما خودت زیر دست و پایشان له می شوی،آنقدر قوی 
نیستی که کنارشان بزنی...آنقدر رمق نداری که عقب نگهشان داری،بعد از کلی تقلا عقب 
می نشینی و عاجزانه نگاهشان می کنی...
بالاخره دست از کار می کشند،همه عقب می ایستند و به بوم تو نگاه می کنند،بعد بر می 
گردند و به تو لبخند می زنند:"ببین چه خوب شد! حالا نقاشی تو هم مثل نقاشی همه ی 
ماست...دیگر وصله ی ناجور نیست...دیدی نقاشی بلد نبودی؟" کنارشان می زنی،خیره می 
مانی به نقش روی بوم که هیچ کجایش شبیه نقاشی تو نیست مگر چند لکه رنگش...می خواهی 
برگردی و سر همه شان هوار بکشی که "ابن نقاشی من بود!" اما همه شان رفته اند...
درمانده می شوی...دیگر نمی شود این همه رنگ را پاک کرد...تقصیر خودت بود که 
نتوانستی کنارشان بزنی...
حالا باید همین نقاشی را ادامه دهی...همین نقاشی ای که دیگر مال تو نیست...
یاد حرفهای کسی می افتی که بوم را به تو سپرده بود:"انتخاب با توست..." با تمسخر به 
زودباوری خودت می خندی:"چه جمله ی مسخره ای...!!!


نظرات دیگران ( )

لوگو
نویسنده: سمیه رحیمی(دوشنبه 88/10/7 ساعت 8:15 عصر)
اینم یه لوگو دیگه...
(چرا هیشکی نظر نمی ده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)




نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمایشگاه برای ورودیهای جدید
تغییر دکوراسیون کانون
نشریه
کالیگرافی
وسایل لازم
جدول
من هستم
نشریه ............................................ضروری
1
2
3
4
5
6
7
[همه عناوین(111)][عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| فهرست موضوعی یادداشت ها ||
هنر .
|| مطالب بایگانی شده ||
دی 1388

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
کانون هنرهای تجسمی و صنایع دستی دانشگاه یزد
مدیر وبلاگ : سمیه رحیمی[125]
نویسندگان وبلاگ :
وحیده تشکری (@)[8]

علی رضایی (@)[0]

آرمان مردانی[16]
سعید سبحا نی (@)[42]

مجتبی نعمت الهی (@)[13]

رضا دهشیری (@)[5]

الهام صفا یی (@)[0]

هادی سلیمی[0]
عرفان اریا (@)[3]

آذین اسلامیه (@)[2]

مهرنوش قریب پور (@)[0]

ایران ممتاز[0]
قرزانه توکلی (@)[0]



|| لوگوی وبلاگ من ||
کانون هنرهای تجسمی و صنایع دستی دانشگاه یزد

|| اوقات شرعی ||