در روزگاران ما دانشگاه یزد را در دل کویر تفتیده
و سوزان، رئیسی بود هزار چهره که در هیبتهای گوناگون ظاهر شدی و دانشجویان را در
باب اخلاق و منش او نظرات، متفاوت بود.
حقیر که آهنگ نگاشتن سطوری در وصف میرزا داشتم
خواستم در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که خوانندگان این تصنیف، گویند شرم باد این
نویسنده را!
از این رو دست به تحقیقات میدانی زدم و دانشجویان
را در خوابگاه و دانشگاه و سلف سرویس به سین جیم وا داشتم که : نظر شما در باب
میرزای رئیس چیست؟ دانشجویی که گرمای 40 درجه ظهرهنگام یزد دهانش را بخوشانیده و
مغز استخوانش را بجوشانیده بود به محض شنیدن نام میرزا دعاگویان به نزدم آمد که:
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمش
وقتی علت را جویا شدم خرم و خندان و گشادهروی از
تعدد روغن مایع و قند حبه و شکر و میوه در وعدههای غذایی ابراز رضایت کرد، البته
جمیع دانشجویان آگاهند که:
تنگچشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان میوه ممنوعهایم
القصه، آن دانشجو پس از تعریف و تمجید بسیار سخن
را کوتاه کرد و چنین گفت و رفت:
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
دانشجوی دیگری یونیفرم سفید بر تن و لوله آزمایش
در دست پس از شنیدن نام میرزا آه از نهادش برآمد که: ما به علت کمبود فضا در
آزمایشگاه، گاه آدمها را به اشتباه به جای مولکول می گیریم و در محیطی کوچک و بسته
همه باهم اعم از دانشجو و استاد و یون و مولکول و اتم به صورت چند طبقه در هم میلولیم
و عنقریب است که هلاک شویم از بسیاری موجود و کمی فضا!
در همین حیص و بیص که من
نویسنده محو شنیدن مصیبتها و نالههای دانشجوی شیمی بودم دانشجوی دیگری عرقریزان
به پیش آمد و از تهوی? نامناسب آزمایشگاه گلایه کرد گویی بوی ناخوشایند سولفور
دِماغش را اساسا پرورده بود، پیشنهاد: در این مورد پیشنهاد حقیر این است که با
توجه به شعار صرفهجویی به جای تعبیه سیستم تهویه که بسی پر هزینه است هر روز یک
دسته گل از باغچ? دانشکد? علوم پایه بچینند «با نادیده گرفتن تابلوی گل بر سر
بوته زیباست» و در آزمایشگاه شیمی آلی بنهند تا شاید بوی مواد شیمیایی خنثی
شود
بیت:
یک دسته گل دِماغ پرور
از خرمن صد تهویه برتر
برخی از دوستان خوابگاه خواهران
نیز از تعویض هر روزه و بسی هر ساعت? درهای ورود و خروج، فریاد و فغانشان بر آسمان
بود که: ای آقا مگر در این جایگاه حوری بهشتی مخفی کردهای که هر ساعت و دقیقه این
درها را جابهجا می کنی و اگر کسی نداند فکر میکند که در پس این هفت قلعه تو در
تو زیبارویان و مهرخان روض? رضوان نهانند؟ و اصلا گیریم که اینطور باشد مگر نمیدانید
که:
پریرو تاب مستوری ندارد
در ار بندی سر از روزن درآرد
مگر ما مسخر? شماییم که صبح به دانشگاه رفته و
ظهر که خسته و کوفته برمیگردیم سوراخ ورود را گم میکنیم و گاهی به سرمان میزند
که برای ورود از دیوار راست بالا برویم!
دانشجوی دیگری که در تمام این
مدت به سخنان پر سوز و گداز دوستش گوش جان سپرده بود ادامه داد: از اینها که
بگذریم از میرزا بپرسید چرا اینقدر ایستگاههای اتوبوس را تغییر میدهد؟ بسیار پیش
آمده که ما به قصد مجتمع علوم انسانی سوار بر اتوبوسهای بدون صندلی شده اما سر از
فنی درآوردهایم. دانشجویان دیگری نیز که گویی برای تظلم خواهی و گلهگذاری از
وضعیت آموزشی دانشکدهها به درگاه میرزا پناه برده اما موفق به دیدارشان نشده
بودند به خواندن بیتی کفایت کردند به این قرار:
در پی دیدن رخش همچو صبا فتادهایم
خانه به خانه، یم به یم، کوچه
به کوچه کوبه کو
بنده حقیر که در این میان
سرگردان شده بودم از نظر خواهی منصرف شده و قضاوت را به خود میرزا واگذار کردم،
ناگزیر مقال را کوتاه میکنم با این بیت خطاب به میرزا میر محمد میبدی:
دریاب کنون که دولتت هست به دست
کاین کشور و ملک میرود دست به
دست
* فقط خانم توکلی از من خواستن که بگم اگه قرار شد این مطلبو چاپ کنین , لطفا کامل چاپ کنین( بدون حذفیات)